احساس عشق

ساخت وبلاگ
وان دم که ز بدخویی دشنام و جفا گویی می گو که جفای تو حلواست همه حلوا گر چه دل سنگستش بنگر که چه رنگستش کز مشعله ننگستش وز رنگ گل حمرا یا رب دل بازش ده صد عمر درازش ده فخرش ده و نازش ده تا فخر بود ما را 87 جانا سر تو یارا مگذار چنین ما را ای سرو روان بنما آن قامت بالا را خرم کن و روشن کن این مفرش خاکی را خورشید دگر بنما این گنبد خضرا را رهبر کن جان ها را پرزر کن کان ها را در جوش و خروش آور از زلزله دریا را خورشید پناه آرد در سایه اقبالت آری چه توان کردن آن سایه عنقا را مغزی که بد اندیشد آن نقص بسست ای جان سودای بپوسیده پوسیده سودا را هم رحمت رحمانی هم مرهم و درمانی درده تو طبیبانه آن دافع صفرا را تو بلبل گلزاری تو ساقی ابراری تو سرده اسراری هم بی سر و بی پا را یا رب که چه داری تو کز لطف بهاری تو در کار درآری تو سنگ و که خارا را افروخته نوری انگیخته شوری ننشاند صد طوفان آن فتنه و غوغا را 88 شاد آمدی ای مه رو ای شادی جان شاد آ تا بود چنین بودی تا باد چنان بادا ای صورت هر شادی اندر دل ما یادی ای صورت عشق کل اندر دل ما یاد آ بیرون پر از این طفلی ما را برهان ای جان از منت هر دادو وز غصه هر دادا ما چنگ زدیم از غم در یار و رخان ما ای دف تو بنال از دل وی نای به فریاد آ ای دل تو که زیبایی شیرین شو از آن خسرو ور خسرو شیرینی در عشق چو فرهاد آ 89 یک پند ز من بشنو خواهی نشوی رسوا من خمره افیونم زنهار سرم مگشا آتش به من اندرزن آتش چه زند با من کاندر فلک افکندم صد آتش و صد غوغا گر چرخ همه سر شد ور خاک همه پا شد نی سر بهلم آن را نی پا بهلم این را یا صافیه الخمر فی آنیه المولی اسکر نفرا لدا و السکر بنا اولی 90 ای شاد که ما هستیم اندر غم تو جانا هم محرم عشق تو هم محرم تو جانا هم ناظر روی تو هم مست سبوی تو هم شسته به نظاره بر طارم تو جانا تو جان سلیمانی آرامگه جانی ای دیو و پری شیدا از خاتم تو جانا ای بیخودی جان ها در طلعت خوب تو ای روشنی دل ها اندر دم تو جانا در عشق تو خمارم در سر ز تو می دارم از حسن جمالات پرخرم تو جانا تو کعبه عشاقی شمس الحق تبریزی زمزم شکر آمیزد از زمزم تو جانا 91 در آب فکن ساقی بط زاده آبی را بشتاب و شتاب اولی مستان شبابی را ای جان بهار و دی وی حاتم نقل و می پر کن ز شکر چون نی بوبکر ربابی را ای ساقی شور و شر هین عیش بگیر از سر پر کن ز می احمر سغراق و شرابی را بنما ز می فرخ این سو اخ و آن سو اخ بربای نقاب از رخ معشوق نقابی را احسنت زهی یار او شاخ گل بی خار او شاباش زهی دارو دل های کبابی را صد حلقه نگر شیدا زان باده ناپیدا کاسد کند این صهبا صد خمر لعابی را مستان چمن پنهان اشکوفه ز شاخ افشان صد کوه چو که غلطان سیلاب حبابی را گر آن قدح روشن جانست نهان از تن پنهان نتوان کردن مستی و خرابی را
احساس عشق...
ما را در سایت احساس عشق دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : alisan kartoonha19840 بازدید : 309 تاريخ : دوشنبه 30 ارديبهشت 1392 ساعت: 11:21